-
به او بگویید دوستش دارم
جمعه 17 آذر 1385 20:33
به او بگویید دوستش دارم، به او که تنش بوی گلهای نیلوفر را میدهد، به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم. به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است، به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق و دلش به زلالییه باران است به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1385 17:43
صادقانه از افق روشن نگاهت پنجره ای به آرزوهای سبزم بگشا تا دلم بهانه ی بهار نگیرد مثل پرستو بر آبی آشفتگی هایم پرواز کن جاری باش مثل آینه در میان خطوط در هم گونه هایم می خوآهم همیشه همین طور نگاهت کنم معصوم مثل فرشته ها آبی مثل نیلوفرها بگذار افق نگاهت آینه در آینه باشد تا در صداقت آن صادقانه بنگرم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبان 1385 10:18
من و تا کجای این شب سیاه بی ستاره دنبال قصه ی خورشید می کشونی دیگه نایی نداره پاهای خسته ام ، من و کی به شهر امید می رسونی *************************************************** دلم تنگ شده ...................
-
انتظار
پنجشنبه 18 آبان 1385 12:29
چشم از کوچه یاری ، بردار و فراموش کن این کهنه خیال نور فانوس رفیقی ، که تو را در یابد کوله باری بردار دست تنهایی خود را تو بگیر و از آینه بپرس ... منزل روشن خورشید کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبان 1385 10:54
-
خداحافظ رفیق
چهارشنبه 5 مهر 1385 00:08
هنوز دلم می سوزد از آنکه به وقت رفتنت تو را نبوسیدم ******************************************************** بالاخره تابستونم تموم شد و دختر دریا چمدوناشو بست تا بره یزد دنبال درس و دانشگاش ......
-
بی خاطره ام و تلخ با طعم معطر پائیز
پنجشنبه 30 شهریور 1385 14:32
هنوزم نتونستم کاری بکنم ، حسابی کلافه ام . همش سعی می کنم قیافه ناراحتم رو پشت لبخند های تصنعیم مخفی کنم ولی دستم دیگه برای مامان رو شده. با احساسم مشکل پیدا کردم. همش گذشته رو مرور میکنم ، تو حال غرق میشم و از آینده می ترسم . گاهی وقتها انقدر فکر می کنم که ساعت ها می گذره حتی تو خوابم. الان از دو طرف شارژ روحی میشم....
-
تو میتونی اگه بخوای
سهشنبه 28 شهریور 1385 15:36
وقتی تو بخوای ..... ناممکن ممکن میشه........ وقتی تو بخوای گلی زیبا بکاری، وقتی تو بخوای قایقی محکم بسازی، وقتی تو بخوای انسان های گریون دور برت رو از ته دل بخندونی ، معلوم میشه که تو برای توانستن منتظر هیچ کس نیستی وقتی تو و فقط تو بخوای همه غیر ممکنها ممکن میشن... ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1385 11:15
وسلام نام خداست تو خونه تنها بودم. رفتم سراغ دفتر خاطراتم و کلی از خاطرات ۳ سال گذشته دانشجوئیم مرور شد. داشتم دفترم رو ورق زدم که یهو چند تا کاغذ از لای دفترم افتاد، موشک هایی بودن که الهام درست می کرد و توش برام پیغام می ذاشت. ما ۴ تا دوست بودیم: الهام،زهرا،من و زینت. الهام و زهرا مامایی می خوندن و من و زینت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریور 1385 11:28
سختیش همین ۱۰۰ سال اول است.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریور 1385 21:37
«اللهم عجّل لولیک الفرج» گفتم شبی به مهدی بردی دلم زدستم من منتظر به راهم، شب تا سحر نشستم گفتا چه کار بهتر از انتظار جانان من راه وصل خود را بر روی تو نبستم گفتم دلم ندارد بی تو قرار و آرام من عقده ی دلم را امشب دگر گسستم گفتا حجاب وصلت باشد هوای نفست گر نفس را شکستی دستت رسد به دستم...
-
عزیزم تولدت مبارک
چهارشنبه 15 شهریور 1385 20:43
تولد تولد تولدت مبارک بیا شمع ها رو فوت کن تا ۱۰۰ سال زنده باشی امیر جان تولدت مبارک خیلی خوشحالم که امسال منم همراه خانوادت تو شادی جشن تولدت شریکم . امیدوارم همیشه شاد باشی عزیزم و به آرزو های قشنگت برسی . قلب من و تو را، پیوند جاودانه مهری ست در نهان . پیوند جاودانه ما نا گسسته باد ! تا آخرین دم از نفس واپسین من،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 شهریور 1385 15:08
چون نتوانستم سخنی بگویم، به خاموشی روی آوردم که زبان دل است.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریور 1385 21:03
این جمعه هم چشم به راهیم و منتظر شاید که بیایی
-
پشیمانی دگر سودی ندارد
چهارشنبه 8 شهریور 1385 19:42
جیرجیرک روزی به خرس گفت: عاشقت شدم ! خرس گفت: الان وقت خواب زمستانیه... بعد بیا حرف بزنیم . زمستان گذشت و خرس بیدار شد . و هرچه گشت جیرجیرک را نیافت ... او نمی دانست که جیرجیرک فقط 3 روز عمر میکند .
-
خدایا با من حرف بزن
چهارشنبه 8 شهریور 1385 10:30
کودک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن مرغ دریایی آواز خواند،کودک نشنید سپس کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن رعد در آسمان پیچید،اما کودک گوش نداد کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت: خدایا بگذار ببینمت ستاره ای درخشید ،اما کودک توجه نکرد کودک فریاد زد : خدایا به من معجزه ای نشان بده و یک زندگی متولد شد،اما کودک نفهمید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1385 13:13
ب لد نیستم بنویسم. انشام هم هیچ وقت خوب نبوده. همیشه از زنگ انشا بدم میومد. من موقعی می نویسم که فشار روم زیاد باشه و بخوام یه کم آروم بشم.نوشته هام هم خیلی جدی اند. این زندگی منه و من به خاطر وقت گذروندن و از سر راحتی و فراق بال نمی نویسم. فکرم مشغوله،با خودم درگیرم.دارم تو خودم یه تحول بزرگ ایجاد میکنم و به کمک نیاز...
-
اعتراف
دوشنبه 6 شهریور 1385 14:28
هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم با من اگر پیمان نگهداری به یاری من تا نفس دارم به پیمان تو باشم عشق تو شد فرمانروای هستی من تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای من دوست می دارم که حیران تو باشم حیران چشمان تو بودن رستگاریست بگذار تا حیران چشمان تو باشم...
-
من از دست عزیز ترینم کلافه و عصبانیم
دوشنبه 6 شهریور 1385 00:26
امروزعزیزترینم بعد از اینکه بنده دو تا امتحانم رو با موفقیت تمام پشت سر گذاشتم باهام تماس گرفت . چنان حالی ازم گرفت و چنان سر کارم گذاشت که قیافه ام بعدش دیدنی بود . به طوری که موسیقی تندی که گوش میدادم بر اثر عصبانیت به یه موسیقی لایت تبدیل شد و صدای اهل خونه در اومد. ان شاالله و با توکل به خدا قراره منم فردا براش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریور 1385 18:22
انقدر به خاطر شرایطی که توش هستی باهات درست و حسابی حرف نزدم که حرفام رو توخواب بهت میزنم . همش تو خواب درگیرم . همش تو خوابمی . همش دارم باهات حرف میزنم . همش ... کار دیگه از منم گذشته دو شب پیش بابا هم خوابتو دید ... شاهده می گفت وقتی دیشب ساعت ۲ پا میشه شبه یه دختر رو از سر شونه به بالا میبینه که بالای سرم ایستاده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 شهریور 1385 12:34
آن که خدا را از زندگی اش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد شد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریور 1385 14:28
خوش به حالش چه حالی با خودش میکنه بابا به کی بگم من نمی خوام درس بخونم حوصله ندارم ... یکشنبه دو تا امتحان دارم .
-
خوشبختی
سهشنبه 31 مرداد 1385 21:54
من از خوشبختی جهان بهره مند گردیده ام ؛ زیرا در زندگی عاشق شده ام. «شکسپیر »
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مرداد 1385 00:03
هفتاد بار سلام و صلوات امشب برای شفاعت حضرت محمد بفرستیم هفتاد بار سلام و صلوات برای تعجیل ظهور آقامون امام زمان هفتاد بار سلام و صلوات برای سر بلندی ایران عزیز هفتاد بار سلام و صلوات برای سعادت زیارت حرم مطهر پیامبر اکرم ما به مهمانی آسمان هفتم دعوت شده ایم خوش آمدید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مرداد 1385 19:13
عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست.
-
دوستی
دوشنبه 30 مرداد 1385 14:05
دوستی ایستادن زیر باران و با هم خیس شدن نیست دوستی آن است که یکی چتری شود برای دیگری و او هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
-
خاطره
یکشنبه 29 مرداد 1385 22:40
وای چقدر من کوچولو هستم. خوب هستم دیگه (من کجام زرد رنگه؟!!!) یادته وقتی تو خیابون امام میبد با هم قدم میزدیم بهم چی گفتی : معلوم نیست من ... گرفتم یا بچه... بعدشم کلی با هم خندیدیم.. .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مرداد 1385 21:59
-
انتظارم خیلی سخته ها
شنبه 28 مرداد 1385 20:40
بالاخره کرکره موبایل من بعد از ۴ روز بالا رفت... محمدیاش صلوات... اللهم صل علی محمد و اله محمد
-
دلداده
چهارشنبه 25 مرداد 1385 15:52
تنهایی من قانون عشق است و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهایی خیس از غرور جدایی از ستاره زندگیت را به نظاره بنشینی و خموش و بی صدا به شادی ستاره از تو...