کودک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند،کودک نشنید
سپس کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید،اما کودک گوش نداد
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت
ستاره ای درخشید ،اما کودک توجه نکرد
کودک فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده
و یک زندگی متولد شد،اما کودک نفهمید
کودک با ناامیدی گریست
خدایا با من در ارتباط باش،بگذار بدانم اینجایی
بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد
ولی کودک پروانه را کنار زدو رفت
( خدایا به ما قدرت درک خودت را عطا کن)
بازم سلام
شما خودتون نمی دونید چی کار کردید احتمالا !
هر کسی توی زندگیش نمی تونه این جور کاری رو انجام بده
البته شاهکار هم نکردید چون دارید وظیفه تون رو یاد می گیرید و انجام می دید
باید بدونید که خدا این قدرها هم بی کار نیست که به خاطر تنهایی خودش بخواد یه عده رو بسازه و یه مدتی باهاشون حال کنه و بعد هم سرشون رو یه جورایی گول بماله حالا با هر چی بهشت ، باغ های بزرگ و رنگارنگ ، درختان سربه فلک کشیده و چی و چی و چی ... و بعدش هم روز از نو و روزی از نو تر
پس حتما یه هدفی داشته ! نه؟
خوب حالا مشکل این جاست که خیلی ها نمی دونن واسه ی چی اومدن بنابراین خودشون رو با هر چیزی مشغول می کنن و واسه خوش بودن دست به هر کاری می زنن حتی ...
برام جالب بود یه نفر تو یه همچین اجتماعی چی شد یه دفعه حواسش رو جمع می کنه و می زنه تو خاکی و ...
این تحول همین جوری اتفاق نمی افته مطمئنا باید قبلش آدم یه آمادگی داشته باشه یه کاری کرده باشه که این جوری تونسته توی آینه خودش رو ببینه و اصلاح کنه
نه من شما رو می شناسم و نه شما من رو !
دوست داشتم بدونم اون چیزی که این جوری آدم ها رو متحول می کنه چیه که تا پای جونشون هم دست از اعتقادتشون بر نمی دارن ! همین !
حالا خودتون هر جوری که برداشت می کنید
برای همه چی ممنون
مرسی که یه نگاهی به وبلاگ من کردین ،خوشحال می شم بازم بیاین
باید بگم به نظر من هدف فقط کماله و خدا خودش توی قرآنش گفته من به هر کسی که بخواهم راه را نشون می دم گرچه ما نمی تونیم تشخیص بدیم کی هدایت شده است ولی فکر می کنم این تغیر اتفاقی توی زندگی شما به همین آیه برمی گرده
بازم مرسی
هنوز نمی دانم کجا آمده ام تنها یک دوست مرا آورد
یوسف گم ناگشته!
اما انگار بوی کوچه باغهای انزلی را که دور هم از من نیستند دارم حس می کنم!