پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

«اللهم عجّل لولیک الفرج»

 

گفتم شبی به مهدی بردی دلم زدستم

من منتظر به راهم، شب تا سحر نشستم

گفتا چه کار بهتر از انتظار جانان

من راه وصل خود را بر روی تو نبستم

گفتم دلم ندارد بی تو قرار و آرام

من عقده ی دلم را امشب دگر گسستم

گفتا حجاب وصلت باشد هوای نفست

گر نفس را شکستی دستت رسد به دستم 

 

*************************************

عید همه مبارک

شاد باشید

 

عزیزم تولدت مبارک

 

 

تولد تولد تولدت مبارک

بیا شمع ها رو فوت کن تا ۱۰۰ سال زنده باشی

 

امیر جان تولدت مبارک

 

 

خیلی خوشحالم که امسال منم همراه خانوادت تو شادی جشن تولدت شریکم.

امیدوارم همیشه شاد باشی عزیزم و به آرزو های قشنگت برسی.

 

 

قلب من و تو را،

پیوند جاودانه مهری ست در نهان.

پیوند جاودانه ما نا گسسته باد!

تا آخرین دم از نفس واپسین من،

این عهد،

بسته باد ...

منم قلبم رو که جایگاه همیشگی عشق توست تقدیمت می کنم

 

 

و به باران سوگند

و به شبنم و به گل

و به هر چیز که چون عشق

لطیف است

که تو پروانه ی هستی منی!!!

 

دوستت دارم

 

 

Happy Birthday, My Love

,For your birthday

I'm sending you

a gift from my heart

a gift that will always

belong to you

a gift that I hope

you'll treasure

  for the rest of

your life

I'm sending you

...my love

 

چون نتوانستم سخنی بگویم، به خاموشی روی آوردم که زبان دل است.

 

 

این جمعه هم چشم به راهیم و منتظر

 شاید که بیایی

 

پشیمانی دگر سودی ندارد

جیرجیرک روزی به خرس گفت: عاشقت شدم!

خرس گفت: الان وقت خواب زمستانیه... بعد بیا حرف بزنیم .

زمستان گذشت و خرس بیدار شد .

و هرچه گشت جیرجیرک را نیافت...

او نمی دانست که جیرجیرک فقط 3 روز عمر میکند .

 

خدایا با من حرف بزن

 

کودک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن

مرغ دریایی آواز خواند،کودک نشنید

سپس کودک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن

رعد در آسمان پیچید،اما کودک گوش نداد

کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت

ستاره ای درخشید ،اما کودک توجه نکرد

کودک فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده

و یک زندگی متولد شد،اما کودک نفهمید

کودک با ناامیدی گریست

خدایا با من در ارتباط باش،بگذار بدانم اینجایی

بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد

ولی کودک پروانه را کنار زدو رفت

 

( خدایا به ما قدرت درک خودت را عطا کن)

 

 

بلد نیستم بنویسم. انشام هم هیچ وقت خوب نبوده. همیشه از زنگ انشا بدم میومد.

من موقعی می نویسم که فشار روم زیاد باشه و بخوام یه کم آروم بشم.نوشته هام هم خیلی

جدی اند.

این زندگی منه و من به خاطر وقت گذروندن و از سر راحتی و فراق بال نمی نویسم.

فکرم مشغوله،با خودم درگیرم.دارم تو خودم یه تحول بزرگ ایجاد میکنم و به کمک نیاز دارم. اول 

خدا دوم امام رضا و بعد ...

ساده می نویسم وبی تکلف،حرف دلمه. دوست ندارم جملات تفکر آمیز و متن های سنگین

بنویسم که خواننده با خوندش یه ساعت فکر کنه و به نتیجه برسه.دلم می خواد وقتی نوشته

هام رو می خونه اونم به حس من نزدیک بشه، اونم بتونه منو درک کنه یا حتی اگه شده به

خودشم فکر کنه.

من می خوام دوباره به خدام برسم .

تمام این حرف های به ظاهر ساده و به یاد آوردن خاطرات دور و کوچیک زندگیم  بهم کمک

میکنه و راه هدایت دوباره رو ، بهم نشون میده.

 من می خوام به اصل وجودی خودم و خدام نزدیک تر بشم.

 

اعتراف

 

هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم

عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم

با من اگر پیمان نگهداری به یاری

من تا نفس دارم به پیمان تو باشم

عشق تو شد فرمانروای هستی من

تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم

گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای

من دوست می دارم که حیران تو باشم

حیران چشمان تو بودن رستگاریست

بگذار تا حیران چشمان تو باشم

 

*********************************************************

اعتراف می کنم که شکست خوردم و نتونستم عملیاتم رو اجرا کنم.

ولی اون (عزیزترینم) موفق شد و به هدفش رسید.

« من به آرامشی لذت بخش رسیدم »

 

 

من از دست عزیز ترینم کلافه و عصبانیم

امروزعزیزترینم بعد از اینکه بنده دو تا امتحانم رو با موفقیت تمام پشت سر گذاشتم باهام تماس

گرفت . چنان حالی ازم گرفت و چنان سر کارم گذاشت که قیافه ام بعدش دیدنی بود . به

طوری که موسیقی تندی که گوش میدادم بر اثر عصبانیت به یه موسیقی لایت تبدیل شد و

صدای اهل خونه در اومد.

ان شاالله و با توکل به خدا قراره منم فردا براش چنان جبران کنم که تا آخر عمر یادش نره. البته

وقت زیاده برای جبران و ما حالا حالاها با هم کار داریم و  فردا قراره فقط یه ذره براش جبران

کنم ...

حتما عکشو بعد از انجام عملیات تو پست بعدی براتون میذارم.

 

 

انقدر به خاطر شرایطی که توش هستی باهات درست و حسابی حرف نزدم که حرفام رو

توخواب بهت میزنم.

همش تو خواب درگیرم . همش تو خوابمی . همش دارم باهات حرف میزنم . همش ...

کار دیگه از منم گذشته دو شب پیش بابا هم خوابتو دید ...

شاهده می گفت وقتی دیشب ساعت ۲ پا میشه شبه یه دختر رو از سر شونه به بالا میبینه

که بالای سرم ایستاده و داره منو نگاه میکنه...

شاید روح خودم بوده که دلش حسابی برام تنگ شده ...

شاید باید به خودم بیشتر برسم...

شاید...

فکر کنم یه کم زیادی از خودم فاصله گرفتم.