پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

احساسی از جنس دیگر

 

وقتی سرت رو رو شونه های کسی میگذاری که دوستش داری

 

بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس میکنی و وقتی کسی که

 

دوستش داری سرش رو رو شانه هات میذاره احساس می کنی قوی

 

ترین موجود جهانی.

 

 

زنده ام به عشق

زنده ام به عشق

زنده ام به عشق

 

زنده ام برای تو

 

زنده ام به یاد تو

 

دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .و در همان یک نگاه قلبشان تپید .و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ . من روزها کار میکنم. میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .

در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند . و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه .

خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .

خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .
آنها از دشتها گذشتند ...از صحراهای سوزان ...از کوهای بلند ...از دره های عمیق ...از دریاها ...از شهرهای شلوغ ...

سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .

ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید .

فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت .

پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است .

شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد .

ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید .

فیلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقیضین محال است .

و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت : شما به هم می رسید .نه در دنیای واقعیات .آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .

دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .

یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .

نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم می رسید

-----------------------------------------------------
امیدوارم که او  هم به جمع عاشقانه برگرده...

 

همسرم بی تو من تنهاترینم

رو در و دیوار این شهر همش از تو یادگاره

توی این کوچه تاریک منو تنها نمی ذاره

یاد حرف های قشنگت که تو قلبم خونه کرده

یاد دلتنگی چشمات که منو بهونه کرده

میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم

آخه من تراته هامو واسه ی کی پس بخونم

دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم

کاش که بودی و میدیدی بی تو من  تنها ترینم

 

در آغوشم بگیر

 

در آغوشم بگیر

 

بگذار  گرمی دستانت را حس کنم

 

و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

 

نگاهم کن و اشتیاق چشمانم را ببین

  

لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

 

تنها تو را می خواهم

 

تنها تو را می خواهم

 

بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

 

 بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم ...

 

 

؟؟؟؟؟؟

 

If  you are not able to love your loved ones, how can you love GOD?

 

اگر نتوانی به محبوب خود عشق بورزی چگونه می توانی عاشق خداوند باشی؟

 

 

به خاطر تو

 

 

 Ineeded something to believe in

 

             you touched me with your eyes, and i believed

 

i neeed someone to believe in

 

you shared yourself, your dreams

 

and i believed

 

، but what i ready needed

 

was to believed in myself

 

you took me with yourself

 

and helped me with the love we both shared.

 

And because of you

 

I am living

 

، touching

 

Believing

 

in something, in simeone in myself…

 

because of you

 

 

 

 

نیاز مند چیزی بودم که باورش کنم،

 

نگاهت بر من افتاد و باور کردم.

 

خواهان کسی بودم تا باورش کنم،

 

خود و رویا هایت را با من تقسیم کردی،

 

و با ورت کردم.

 

اما آن چه که به راستی نیازمندش بودم

 

باور کردن خود بود.

 

مرا به دنیای درونت بردی

 

و با اکسیر عشق یاریم کردی

 

و به برکت توست

 

که زنده ام،

 

لمس می کنم

 

و باور دارم

 

کسی، چیزی یا خود را

 

 آری تنها به خاطر وجود توست

 

 

 

 

برای تو

 

با تو همراز شدن

با تو دمساز شدن

با تو آغاز شدن از همه چیز

با تو بودن ، ماندن

ابدی ترین رویای من است

 

**********************************************************************

 

دو رکعت نماز شکرانه به خاطر نعمتی که نصیبت شده . به خاطر لطفی که خارج  از نوبت بهت شده.

خوشحالی چون فکر میکنی و می بینی با تمام گناهان و نا سپاسی هایی که در حقش کردی بازم

فراموشت نکرده و یه زندگی دوباره بهت داده.

آره من دوباره متولد شدم ، برای دومین بار . اتفاقی که بارها برای ما انسان ها افتاده و متوجه نشدیم.

ولی من فهمیدم. من با تمام وجود حسش کردم ، آره‌ من‌ دستای مهربونش ‌ رو روی‌ شونه هام‌ حس

کردم.

من حضورش رو حس کردم . من لطف و کرمشو دیدم و شرمنده شدم از این همه گذشت از این همه

مهربونی از این همه ......... 

من‌دوباره‌ متولد‌ شدم . این بار‌ بسیار‌‌ زیباتر‌ از‌ گذشته ، با یه دنیا لبخند و شادی و نه گریه ، با یه

همراه و نه تنها با یه فرشته....

 

خدایا شکرت به خاطر همه ی نعمت هایی که به ما دادی.

 

تقدیم به همسرم

ای که دور از من و در قلب منی

با خبر باش که دنیای منی

شادیت شادی من ، غصه ات غصه ی من

قلب من خانه ی تو ، خانه ی تو قبله ی من