پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

و خدایی که در این نزدیکی است

 

 

 آنقدر در میزنم این خانه را

 

 تا ببینم لطف صاحبخانه را

 

 

 

×××  وذکروا الله ذکرا کثیر  ×××

 

 

 

 

می دونستی

 

 زیباترین خط منحنی دنیا

 

لبخندی است که بی اراده

 

روی لبهای یه عاشق نقش می بنده

 

تا در نهایت سکوت فریاد بزنه

 

دوستت دارم 

بیا که دل دریاییم بی تو مرداب است

 

یک روز که با آمدنت زمین را گلباران کردی می دانستی دلم لرزید

شوق دیدارت درآن شب ها خواب را از چشمانم زدود

و افسانه ای شد دیدارت...

 کاش افسانه دوباره واقعیت پیدا می کرد

ای کاش ...

دل تنگ شده...

 کاش زمان رسیدن فرا می رسید

 

چاره

 

 برای هر ستاره ای

 که ناگهان در آسمان غروب می کند

 دلم هزار پاره است

دل هزار پاره است ،

دل هزار پاره را

 خیال آنکه آسمان

 -همیشه و هنوز-

پر از ستاره است

  چاره است

   

                                               محمد زهری

       

بارون و دوست دارم هنوز

 

  صورتمو گرفتم به طرف آسمون داد زدم گفتم خدایا مگه من چی

  کار کردم؟؟؟؟؟؟........

  خدایا به همین بارون قسمت میدم یا این چیز هارو تموم کن یا منو

  راحت کن.....

  ..........

  دلم گرفته بود رفتم زیر بارون

  زدم زیر گریه...

  صورتم خیس شد اما از بارون چشمام....

  یادم اومد یه روزی اینو بهم گفتی هر وقت بارون اومد بدون دارم 

  پشت ابرا گریه میکنم...

  صدات زدم اما کسی جوابمو نداد زدم زیر گریه....

  بهم گفتی اگه وقتی بارون می آد آرزو کنی بر آورده میشه...

  منم از ته دل آرزو کردم که......

  اومدم پایین صورتم خیس شده بود همه بهم گفتن چه بارونی می آد

  اما هیچ کس نفهمید صورت من از بارون چشمام خیس شده...

 

 

 

نمی دونم باید چه کار کنم

 

خسته ام خسته تر از آهی

کز حسرت دیدار دوباره برخیزد

 

 

معلقم بین زمین و هوا

حالم بده

چقدر بی انصافیه که تمام زندگی و آینده ات دست یه نفرباشه

اگه اون بگه نه همه چی تموم

آخر خط.....

خدایا کمکمون کن

 

 

 بهتون قول داده بودم که یه پست در مورد پست شهرزاد قصه گو بنویسم:

 اینم داستان این شعر و اسم من:

 من یه خاله دارم که تو سالهای جنگ با پسر خاله اش که پسر عموی من میشه نامزد بود(باید بگم از اونجایی که تو فامیل ما ازدواج فامیلی زیاده ما با فامیلامون بیش از انداز  فامیل هستیم ).هردوشون اون موقع کم سن و سال بودن.این طور که من شنیدم خاله ام 19  ساله و پسر عموم هم 21 ساله بود.اون موقع ها پسر عموی من به خاطر سربازیش تو جبهه بود و قرار بود بعد از عملیات بیت المقدس ( که باعث آزاد سازی خرمشهر شد) با خاله ام ازدواج کنه.این شعر شهرزاد قصه گو رو پسر عموی من برای خاله ام میخوندو به جای اسم شهرزاد اسم خاله ام رو در نظر میگرفت. این جور که مامان میگه اونها خیلی عاشق هم بودن و عشقشون ورد زبون همه بود ولی...

ولی خدا قسمت ندونست و پسر عموم تو همون عملیات تو اردیبهشت 1361 به درجه ی رفیع شهادت رسید و این دو کبوتر عاشق هیچ وقت به هم نرسیدن.

بعدها مادر من با بابام ( بابای من برادر شوهر خاله مادرم میشه)تو سال 62 ازدواج کرد و من سال 63 به دنیا اومدم و اونها هم به یاد پسرعموم و خاله ام اسم من رو شهرزاد گذاشتن و این شعر به عنوان یادگاری برای همیشه تو خانواده ما موند.

من تو این سال ها خیلی سعی کردم که شاعر این شعر رو پیدا کنم ولی موفق نشدم ، اگه کسی شاعر این شعر رو میشناسه حتما برام کامنت بزاره.

ممنون 

 

 

و این نیز می گذرد...

 

شهرزاد قصه گو

 

  امشبم چون شب پیش شبم از نیمه گذشت

  آخرین رهگذرم از تو این کوچه گذشت

  نیومد نیومد شهرزاد قصه گویم نیومد

  نیومد نیمود گل ناز آرزویم نیومد

  نیومد تا قصه رود خونه و کوه رو بگه

  قصه صیاد آهو رو بگه

  قصه طلسم بسته قصه چراغ جادو رو بگه

  نیومد نیومد شهرزاد قصه گویم نیومد

  نیومد نیوم گل ناز آرزویم نیومد

  من تو خواب عروس آرزوهامواز توی قصه ها پیدا بکنم

  دلمو به آب و آتیش بزنم این طلسم بسته رو وا بکنم

  نیومد تا که شبم فردا بشه تا سحر پیدا بشه

  دل نوازم نیومد چاره سازم نیومد

  نیومد نیومد شهرزاد قصه گویم نیومد

  نیومد نیومد گل ناز آرزویم نیومد

  سر فرصت تو یه پست در مورد داستان این شعر مینویسم