پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

پرواز را آغاز خواهم کرد با تو

دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

 

بلد نیستم بنویسم. انشام هم هیچ وقت خوب نبوده. همیشه از زنگ انشا بدم میومد.

من موقعی می نویسم که فشار روم زیاد باشه و بخوام یه کم آروم بشم.نوشته هام هم خیلی

جدی اند.

این زندگی منه و من به خاطر وقت گذروندن و از سر راحتی و فراق بال نمی نویسم.

فکرم مشغوله،با خودم درگیرم.دارم تو خودم یه تحول بزرگ ایجاد میکنم و به کمک نیاز دارم. اول 

خدا دوم امام رضا و بعد ...

ساده می نویسم وبی تکلف،حرف دلمه. دوست ندارم جملات تفکر آمیز و متن های سنگین

بنویسم که خواننده با خوندش یه ساعت فکر کنه و به نتیجه برسه.دلم می خواد وقتی نوشته

هام رو می خونه اونم به حس من نزدیک بشه، اونم بتونه منو درک کنه یا حتی اگه شده به

خودشم فکر کنه.

من می خوام دوباره به خدام برسم .

تمام این حرف های به ظاهر ساده و به یاد آوردن خاطرات دور و کوچیک زندگیم  بهم کمک

میکنه و راه هدایت دوباره رو ، بهم نشون میده.

 من می خوام به اصل وجودی خودم و خدام نزدیک تر بشم.

 

اعتراف

 

هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم

عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم

با من اگر پیمان نگهداری به یاری

من تا نفس دارم به پیمان تو باشم

عشق تو شد فرمانروای هستی من

تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم

گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای

من دوست می دارم که حیران تو باشم

حیران چشمان تو بودن رستگاریست

بگذار تا حیران چشمان تو باشم

 

*********************************************************

اعتراف می کنم که شکست خوردم و نتونستم عملیاتم رو اجرا کنم.

ولی اون (عزیزترینم) موفق شد و به هدفش رسید.

« من به آرامشی لذت بخش رسیدم »

 

 

من از دست عزیز ترینم کلافه و عصبانیم

امروزعزیزترینم بعد از اینکه بنده دو تا امتحانم رو با موفقیت تمام پشت سر گذاشتم باهام تماس

گرفت . چنان حالی ازم گرفت و چنان سر کارم گذاشت که قیافه ام بعدش دیدنی بود . به

طوری که موسیقی تندی که گوش میدادم بر اثر عصبانیت به یه موسیقی لایت تبدیل شد و

صدای اهل خونه در اومد.

ان شاالله و با توکل به خدا قراره منم فردا براش چنان جبران کنم که تا آخر عمر یادش نره. البته

وقت زیاده برای جبران و ما حالا حالاها با هم کار داریم و  فردا قراره فقط یه ذره براش جبران

کنم ...

حتما عکشو بعد از انجام عملیات تو پست بعدی براتون میذارم.

 

 

انقدر به خاطر شرایطی که توش هستی باهات درست و حسابی حرف نزدم که حرفام رو

توخواب بهت میزنم.

همش تو خواب درگیرم . همش تو خوابمی . همش دارم باهات حرف میزنم . همش ...

کار دیگه از منم گذشته دو شب پیش بابا هم خوابتو دید ...

شاهده می گفت وقتی دیشب ساعت ۲ پا میشه شبه یه دختر رو از سر شونه به بالا میبینه

که بالای سرم ایستاده و داره منو نگاه میکنه...

شاید روح خودم بوده که دلش حسابی برام تنگ شده ...

شاید باید به خودم بیشتر برسم...

شاید...

فکر کنم یه کم زیادی از خودم فاصله گرفتم.

                  آن که خدا را از زندگی اش سانسور کند

                   همیشه دچار خود سانسوری خواهد شد.

 

 

    خوش به حالش

    چه حالی با خودش میکنه

    بابا به کی بگم من نمی خوام درس بخونم

    حوصله ندارم ...

    یکشنبه دو تا امتحان دارم

                                                                                                                     .