همیشه اینقدر فرصت نیست که بشینیم روبه روی هم
من حرفایی که ته قلبم ته نشین شده رو بزنم و تو حرفای دلت رو
....نه همیشه اینقدر زمان نداریم
میدونم احتیاج به زمان داری احتیاج به فکر کردن
.......و من لابه لای افکار در هم تو در انتظار فردایی دوباره نشسته ام
........عزیزم انتظار چیز کمی نیست
........انتظار تنها یک کلمه ساده پنج حرفی نیست
........حرفی نیست که بخواهی به شوخی به کسی تقدیمش کنی
........انتظار از ته دلت بالا میزنه و همه وجودتو میگیره
..........انتظار میتونه آروم آروم نابودت کنه
............و این همه انتظار برای شنیدن صدای مردی که دوسش داری شاید منطقی ترین قلبها رو زمین بزنه
!تو احتیاج داری فکر کنی و من احتیاج دارم که نفس بکشم در هوایی که آرامشش و از تو میگیره
.............میدونم خواسته کمی نیست
............ولی خواسته دختری که صادقانه تمام جلوه های تاروپودشو برای تو و فقط برای تو عیان کرده
من از تو چیزی بیشتر نمیخواهم
...........ولی من دقیقا همون چیزی رو میخواهم که توی دستهای مردونه تو وجود داره
.............. آرامش .
ساده بگوبم |
ساده نوشتم ، ساده گفتم ... نوشتنم از بی دردی نیست .ساده صداقت را هجی کردم ، ساده بر مرگ آرزوهایم گریستم .ساده فریادم را در گلو خاموش کردم . ساده کودکی را ترجمه کردم . آنجا که شادیبازی کردن با عرو سک های رنگی علامت سوالی بی جواب ماند . ساده پدر رانقاشی کردم ؛ چشمانش را آبی آبی مثل دریا ... با مدادرنگی های خیالی ، درعطوفت نگاهش گم شدم . خانه را ساده ی ساده کشیدم ؛ کوچک و صمیمی بادلواپسی ها و رنج های تمام نشدنی مادر ، فرشته ی عشق و ایثار .ساده خودم را شناختم و لحظه لحظه ی زندگیم را ... . ساده می نویسم از دردهاییکه با من بزرگ شدند به جای همبازی های کودکی ... ساده با خدا حرف می زنم ؛دستانم وقتی به آسمان بلند می شود خدا را نردیکتر از همیشه حس می کنم .ساده می فهمم و درک می کنم دردمندی که زندگیش را در گرو آبرویش زیبا میبیند . دست نیازش را تنها خدا می بیند . ساده اشک یتیمی مرا منقلب می کند .وقتی به چشمانش نگاه می کنم ، خودم را می بینم . ساده می نویسم ، ساده میگویم بی دردی درد من نیست ... وقتی مشت های گره کرده ام را به دیوار تنهایی میکویم و هق هق گریه ام را ، بی صدا خاموش می کنم . ساده می گویم رفیق ،صداقت همیشگی راز رفاقت است . ساده با اشک چشمانم وضو می گیرم و برسجاده ی عشق نماز می گذارم . ساده می گویم با خدا ... که جرم بی گناهی شدگناهم . |
سلام عشق من
...دلم گرفته
.. دلم برات تنگ شده ... میگی چه کار کنم ؟
بازم تحمل ؟
.. خوب چاره دیگه ای ندارمتوام خسته شدی ؟ مگه نه ؟ حد اقل میدونم که یه نفر تو دنیا هست که بفهمه من چمه
... دیگه حال و حوصله هیچ چیزو ندارم ... اعصابم خورده ... دارم دیوونه میشم ...هیچ وقت از پیشم نرو
... هیچ وقت تنهام نزاردوستت دارم
بهم اطمینان بده که راهی رو که در پیش گرفتم منو
به مقصد می رسونه
می کنی و باهام همسفری تا اخر جاده . خیالم رو
راحت کن . کاری کن ازهیچ چیز نترسم . بهم یاد
بده که گول نخورم . بهم اعتماد به نفس بده . بگو ،
با صدای بلند بگو که هر جا برم باهام می ای ،
سایه به سایه ، قدم به قدم .
بهم قول بده وقت غروب که دلم می گیره کنارم باشی و برام از روشنی صبح فردا بگی اگه یه وقتی پام سر خورد نذاری بیفتم ته دره . بیا و رفیق نیمه راه نشو بده . نمون اینجا به امید این که می خوای پشت سرم اب بریزی و منو از زیر قران رد کنی . ما با هم از زیر قران رد می شیم و اشکی که از چشامون سرازیر می شه همون ابی هست که پشت سرمون می ریزند . تا لب مرز مقصد ، تا لب مرز لبخند نه تا لب مرز ابدیت همراهم باش همیشه راهمون یکی باشه . من که پای این پیمان رو امضا کردم تو چی