زیستن،
بی هوای سبز عشق
مردنی مکرر است
عشق،
وامدار چشم تست.
بی تو،
چنگ میزند
بر دلم غمی غریب
چشم جان،
بهانه گریستن گرفته است .
دست زمان را می گیرم و به گذشته ها می روم و بالشم را پر از خاطراتم می کنم تا خواب تو را ببینم. گاهی خواب هایم آنقدر آشفته اند که نفسم در سینه حبس می شود و گاهی خوابهایم آنقدر آرام وشفافند که وقتی چشم می گشایم جای انگشتانت را روی صورتم حس می کنم و عطر تن تو را در آغوش می گیرم .
یک روز آنقدر برایم دور و ناپیدایی که نشان تو را از هیچ کس نمی توانم بپرسم و روز دیگر آنقدر نزدیک و پیدایی که بی آنکه پلک هایم را باز کنم تو را می بینم .
نمی دانم چند بار دیگر در بهار به دنیا خواهم آمد ولی اگر باز هم به دنیا آمدم تو را مثل همیشه دوست خواهم داشت .
.......................................................
دلم آنقدر برای چشمانت تنگ شده که بوسه هایت را به عنوان خاطره ای خوش به خاطر می آورم.
امیر جان دوستت دارم ...
می دوم بیرون شهر
پشت کوه ها ، کنار یه چشمه ی آب زلال
خودمو خاک می کنم...!
که بیای ، دوباره از راه برسی
خاکای پیشونیمو ، اشکامو پاک کنی ...
تو گلوم بغض که نشست بهت می گم :
- ببینم راستی تو عاشق منی ؟!!!
با یه چشمک سرتو تکون می دی
گل بوسه رو می چینی از لبام
می ذاریش تو دست من !
با همون دست چشاتو می بندمو
می ذارم اون گل و لای سینه هات !!!
چشاتو یواشکی وا می کنی...
می خوابی کنار من !
...
***
می دونم هزار هزار سال دیگه
دو تا گل میشکفه رو مزارمون !
پیش چشمه سارمون !
یکی از تو دست من
یکی از میون سینه های تو !