بلد نیستم بنویسم. انشام هم هیچ وقت خوب نبوده. همیشه از زنگ انشا بدم میومد.
من موقعی می نویسم که فشار روم زیاد باشه و بخوام یه کم آروم بشم.نوشته هام هم خیلی
جدی اند.
این زندگی منه و من به خاطر وقت گذروندن و از سر راحتی و فراق بال نمی نویسم.
فکرم مشغوله،با خودم درگیرم.دارم تو خودم یه تحول بزرگ ایجاد میکنم و به کمک نیاز دارم. اول
خدا دوم امام رضا و بعد ...
ساده می نویسم وبی تکلف،حرف دلمه. دوست ندارم جملات تفکر آمیز و متن های سنگین
بنویسم که خواننده با خوندش یه ساعت فکر کنه و به نتیجه برسه.دلم می خواد وقتی نوشته
هام رو می خونه اونم به حس من نزدیک بشه، اونم بتونه منو درک کنه یا حتی اگه شده به
خودشم فکر کنه.
من می خوام دوباره به خدام برسم .
تمام این حرف های به ظاهر ساده و به یاد آوردن خاطرات دور و کوچیک زندگیم بهم کمک
میکنه و راه هدایت دوباره رو ، بهم نشون میده.
من می خوام به اصل وجودی خودم و خدام نزدیک تر بشم.
سلام گلم
منم دلم می خواد این راه رو طی کنم و به خدا برسم به اصل خودم برسم . خیلی فکر کردم ... می دونی راهش چیه ؟
یه راهش اینه که با بچه ها و دوستات و افراد پیر مهربون باشی بهشون کمک کنی اصلا با همه مهربون باشی با خودت
... فکر کن
منتظر حضور سبزت هستم
بای بای
سلام
یه چیز تو همه مطالبتون وجود داره که از نظر من خیلی خوبه،
سادگی و صراحت.
امیدوارم همیشه این سادگی و صراحتو حفظ کنین.
سلام
ساده ؛ بی تکلف و صادق
اینها رمز و راز رسیدن به حقیقت وجودی اند.... تو می خواهی به خدای خودت برسی ؟ تو تلاش کن تا به خودت برسی که تو خدای خودت هستی ...
از ما و منیت اگر دور شوی فقط به ذات پاک الوهیت می رسی. چیزی که قافله غافل آدم از آن جا مانده...
ان شاء الله که برسی !